مهر ۰۴، ۱۳۸۹

بازگشت


یه جورایی حس می کنم سالهاست اینترنت ندیدم ، به کامپیوتر دست نزدم ، از خونه و زندگیم دور بودم و در یک کلام انگار همه چی برام تازگی داره ! نمی دونم ساعت چنده ، هنوزم ساعتم به وقت اون وره ، سر شبه انگاری ... نمی تونم بگم خوشحالم که اومدم یا غمگین ، فقط میدونم اون لحظه که چند قدم اون طرف ترم مرز خودمون بود و عکس رهبرها رو اون بالای بالا زده بودند و نوشته بودند " به جمهوری اسلامی ایران خوش آمدید " دلم گرفت ، از ته دل آرزو می کردم مامور مرز وقت چک کردن پاسپورتم یه ایرادی بگیره و نذاره که من وارد ایران بشم .... الان خسته ام ... میرم تا یه کم فکر کنم ........

۸ نظر:

ايوب گفت...

رسيدن بخير
اميد كه اين ور آب هم مثل اون ور آب بشه كه آدم از امدن توي مملكت خودش دلگير نشه

كاوه گفت...

رسيدن بخير پريزادجان

اميدوارم خوش گذشته باشه.

منم لحظه برگشت و قدم گذاشتن به فرودگاه امام حس مشابهي داشتم...

فرهاد گفت...

زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد
و هوای غربت پشت دیوار دلم میوزد توی ایوون پیر حیاط بابا بزرگ

مسافر گفت...

به جمهوری اسلامی ایران... چرا آمدید؟!

سلمان گفت...

سلام
رسیدن بخیر
دوباره برگشتی؟
مگه نرفته بودی که بمونی؟ ):

پریزاد گفت...

برای مسافر : چون خونه زندیگیم تو همین جمهوری اسلامی گیر کرده
برای سلمان : نه ، این یه سفر ده - دوازده روزه بود :)

گنجشکک اشی مشی گفت...

دورود /

رسیدن بخیر و خوشی :)
حداقل مزیت برگشتنت اینه که در همسایگی نفس میکشی با این همه همدرد !‌
کمه این ؟!!!‌
از هر چه بگذریم سخت دوست خوشتر است و اینا .. سوغاتی چی آوردی ؟! D:


وقت خوش ././././././././././.

تینا گفت...

غصه نداره که عزیزم! ایشالا یه روز بری اونقدر بمونی که وقتی خواستی برگردی اوضاع یه جوری شده باشه که دیگه دلت نگیره!
خودمم نفهمیدم چی گفتم!