نمی دانم کجا بود که از تیز هوشی منصور دوانقی خواندم و فهمیدم تاریخ ، آن قدرها که می گویند به درد نخور نیست :
می گویند زمانی که منصور ، حاکم بغداد شد ، از ترس دشمنان قصد داشت دیواری بر دور شهر بیافزاید . اما نمی خواست پول این دیوار کشی را از جیب مبارک بپردازد ، مالیات اضافه هم مردم را خشمگین می کرد ... فکر کرد و فکر کرد . پس دستور داد در شهر جار بزنند که قرار است از ساکنین شهر سرشماری به عمل آید و به ازای آن به هر یک از افراد خانواده سکه ای نقره تعلق خواهد گرفت . مردم بیچاره که مالیاتهای شبانه روزی کمر ضعیف و نحیفشان را خم کرده بود از ذوق در پوست خود نمی گنجیدند ، پس حیله کردند و طمع به خرج دادند ... مامور سرشماری به هر خانه که می رسید سرپرست خانوار تعداد را دو برار می گفت ، مثلا اگر چهار نفر بودند می گفت هشت نفر تا سکه بیشتری دریافت کند ... مامور سرشماری هم بالای هر خانه تعداد افراد خانوار و تعداد سکه پرداخت شده را حک می کرد .... بعد از گذشت چند مدت ، وقتی همه خوش و خرم از کلکی که بر سر دولت گذاشته بودند ، جشن و پایکوبی می کردند ، منصور اعلام می کند که به علت سرشماری پولی برای ساخت دیوار شهر ندارد پس همه افراد شهر موظف اند یک سکه طلا برای این کار به دولت پرداخت کنند ... در این وسط مردم ماندند و تعداد دوبرابر سکه ای که باید می پرداختند و تیزهوشی منصور ....
حکایت یارانه و سوبسید و سرپرست خانوار وکارت بنزین و هزار مساله دیگر ، نه حکایت کمبود انرژی است نه قاچاق بنزین و کم شدن ترافیک ، بلکه حکایت همان اتی و برزو خان و نسترآقا خان داموس است که یکی پول می گیرد، آن یکی ملت را میزند و کس دیگر پول به مردم می دهد تا مزه این زور گویی از زیر دندانشان برود . حکایت ، حکایت منصور است و تیز هوشی اش و ملتی که باید در عوض دریافت چندرغاز پول کمک یارانه ، بهای طلا گونه بپردازند برای هر چیز .....
درگوشی : این متن را چند روز پیش نمی دانم در کدام وبلاگ خواندم و به زبان خودم تعریفش کردم ... خالق اثر نیاید فحش ناموسی نثار ما کند که انتحال ادبی کرده اید ، بگوید تا لینک بدهیم ، مستقیم :دی
۲ نظر:
عجبا و حيرتا از چنين ترفندي هوشمندانه!
به گمانمان نه در وبلاگ كه در ايميلي رويت نموده باشيد چنين متني را...
جالب بود و بیانگر واقعی حال سوبسیتها
البته اینجا قرار نیست دیواری بسازن قرار بدهندش افعانستان و فلسطین
ارسال یک نظر