رضا یزدانی رو با فیلم تهران ، طهرانش شناختم ، گرچه هیچ وقت نشد این فیلم رو ببینم و فقط موفق شدم تیترهای تبلیغاتی و ترک هاشو رویت کنم ، با این حال علاقه من به جنس موسیقی راک چیزی فراتر از دیدن این فیلم بود ؛ چرا که تنها با شنیدن دو سه تا لرزه سیم گیتارباس و الکتریک موزیک فیلم ، انگار سیم دل خودم می لرزید و منو می برد به اون پنهانی ترین زوایای شخصیتم که گاه واسه خودم هم تازگی مرطوب و تاریکی داره ....
پینک فلوید ، بیتلز ، گری مور ، هادی پاکزاد ، مهرداد پالیزبان و رضا یزدانی اش زیاد هم برام فرق نداره ، مهم اون فضای خاص و خلسه آور اون موزیک معتاد کننده است که دوست دارم توش غوطه ور شم و برم تا آخر اون چیزی که شاید هر کسی تحسینش نکنه ... برای من ، برای منی که تنهایی رو با تک تک سلولهای روح و بدنم نفس کشیدم و توی اوج همین تنهایی کشنده که به بهشت با دیگران بودن ترجیحش دادم ، این جنس موزیک خبر از خلد برینی می داد که اصل وجودم رو اونجا جا گذاشتم و با شنیدن هر زخمه گیتارش و هر نغمه درامزش دوری محض و نبودنش رو یادآوری می کنه ....
یه جایی که با دود سیگار و قلیون و مستی بی وقفه و وجود یه ساقی سیمین ساق فقط میشه تسکینش داد ....
همین جاها بود که تو رو شناختم و به بهانه تو با موسیقی تو ، با دوستای تو ، با هر چیزی از جنس آهنگ و نغمه آشنا شدم و توش غرق شدم ... رضا یزادنی بهانه است واسه آلبوم جدیدش به نام ساعت 25 شب و البته ساعت 25 شبهای خودمون و هفت شنبه ای که به اوج و نهایت رسید ....
درگوشی : حس تاریخ این آلبوم را گوش دهید .
درگوشی 2 : شیشه پنجره را باران شست ، از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
۵ نظر:
با سلام
من که نوشته رو نخوندم و ...
اما از آهنگی که تقسیم کردی لذت بردم خواستم تشکر کرده باشم
آهنگای قشنگی آپ می کنی مثل اون آهنگ فرانسویه لارا فابین یا مهرا مدیری بوی عید
موسيقي زيباست اگرهم همراه با خاطرات و ايام خوش باش قشنگ تر هم مي شه
درود
رضا یزدانی را با پرنده بی پرنده شناختم، خیلی پیش از آن که در حکم مسعود خان کیمیایی بخواند، یغما گلرویی و ترانه هایش را دوست داشتم و پرنده بی پرنده را به خاطر نام یغما خریدم و به کشفی دوست داشتنی رسیدم.
حالا شاید آن حس گذشته نسبت به یغما کم رنگ تر شده باشد اما یزدانی برایم خاطره ای شده از ترانه های ِ زخمی و فیلم های کیمیایی تا همین طهران، تهران مهرجویی و کرم پور که در جشنواره دیدم...
شادزی.مهرافزون.
رضا يزداني رو قبل از شنيدن صداش براي اولين بار از نزديك شناختم! نه سال پيش تو يه آموزشگاه موسيقي تدريس گيتار مي كرد.
بيشتر از درگير شدن با خش و خستگي صداش كه گويي براي رنگ و بوي خشن راك ساخته شده، اشعار بينظير دوست صميميش يغما گلرويي هميشه نظرمو جلب كرده.
در اين حس تاريخ هم دوست داشتني ترين عنصر برام ترانه بود. موسيقي نمره متوسطي ميگيره و با كمال شرمندگي و البته حيرت بايد بگم اصلا خوب نخوند اين آقا رضا...!
حس هات برام مرموز و وسوسه انگيزه پريزادجانم.
رضا يزداني رو قبل از شنيدن صداش براي اولين بار از نزديك شناختم! نه سال پيش تو يه آموزشگاه موسيقي تدريس گيتار مي كرد.
بيشتر از درگير شدن با خش و خستگي صداش كه گويي براي رنگ و بوي خشن راك ساخته شده، اشعار بينظير دوست صميميش يغما گلرويي هميشه نظرمو جلب كرده.
در اين حس تاريخ هم دوست داشتني ترين عنصر برام ترانه بود. موسيقي نمره متوسطي ميگيره و با كمال شرمندگي و البته حيرت بايد بگم اصلا خوب نخوند اين آقا رضا...!
حس هات برام مرموز و وسوسه انگيزه پريزادجانم.
ارسال یک نظر