یه جورایی حس می کنم سالهاست اینترنت ندیدم ، به کامپیوتر دست نزدم ، از خونه و زندگیم دور بودم و در یک کلام انگار همه چی برام تازگی داره ! نمی دونم ساعت چنده ، هنوزم ساعتم به وقت اون وره ، سر شبه انگاری ... نمی تونم بگم خوشحالم که اومدم یا غمگین ، فقط میدونم اون لحظه که چند قدم اون طرف ترم مرز خودمون بود و عکس رهبرها رو اون بالای بالا زده بودند و نوشته بودند " به جمهوری اسلامی ایران خوش آمدید " دلم گرفت ، از ته دل آرزو می کردم مامور مرز وقت چک کردن پاسپورتم یه ایرادی بگیره و نذاره که من وارد ایران بشم .... الان خسته ام ... میرم تا یه کم فکر کنم ........
۸ نظر:
رسيدن بخير
اميد كه اين ور آب هم مثل اون ور آب بشه كه آدم از امدن توي مملكت خودش دلگير نشه
رسيدن بخير پريزادجان
اميدوارم خوش گذشته باشه.
منم لحظه برگشت و قدم گذاشتن به فرودگاه امام حس مشابهي داشتم...
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد
و هوای غربت پشت دیوار دلم میوزد توی ایوون پیر حیاط بابا بزرگ
به جمهوری اسلامی ایران... چرا آمدید؟!
سلام
رسیدن بخیر
دوباره برگشتی؟
مگه نرفته بودی که بمونی؟ ):
برای مسافر : چون خونه زندیگیم تو همین جمهوری اسلامی گیر کرده
برای سلمان : نه ، این یه سفر ده - دوازده روزه بود :)
دورود /
رسیدن بخیر و خوشی :)
حداقل مزیت برگشتنت اینه که در همسایگی نفس میکشی با این همه همدرد !
کمه این ؟!!!
از هر چه بگذریم سخت دوست خوشتر است و اینا .. سوغاتی چی آوردی ؟! D:
وقت خوش ././././././././././.
غصه نداره که عزیزم! ایشالا یه روز بری اونقدر بمونی که وقتی خواستی برگردی اوضاع یه جوری شده باشه که دیگه دلت نگیره!
خودمم نفهمیدم چی گفتم!
ارسال یک نظر